کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و پارک و بازی

پسر خوبم سیری از پارک نداری. روزی ده ساعت هم پارک بری بازم میگی " مامان میشه هفتاً (لطفا) بیریم پارک؟" میگی بریم پارک مرداویج! میگم نه اون به ما دوره با بابابزرگ برو. خب پس بیریم پارک کوچیک! نمیدونم چرا پارک نزدیک خونمون اسمش شده پارک کوچیکه با اینکه خیلی بزرگتر از خیلی از پارکهاست؟ نظر توئه دیگه. خیلی وقتها ساعت 8 شب راضیم میکنی بریم پارک و ساعت 10 به زور و ناراحتی و غصه میای بیرون..خوشت اومده تازگیها که غذا بیارم برات و تو پارک بخوری. توپ بازیم تو پارک دوست داری و اگه زورت بهم برسه موتورتم میبریم. بابا بزرگ که میاد مهد دنبالت حتما باید ببرتت مهد وگرنه غوغا میشه. با اینکه هوا تو ظهر گرمه و خیلی هم اذیت میشند ولی میبرنت. ...
20 خرداد 1393

تولد مامان مهسا

عشق تولد و کیک و شمع و فوت ..... خیلی وقته کسی تو فامیل ما اجازه ارزو کردن و فوت کردن شمعهای تولدش را نداشته. منم قطعا مثل بقیه. امیدوارم آرزوهای عجیب غریب به جای من نکرده باشی! اینم عکسهای تو فسقلی تو تولد مامان. ببین چقدر بلا شدی     چون تولد بابا مجید و مامان مهسا نزدیک به همه از بعد از تولد من هر دفعه میای میپرسی تولد من نشده؟ من کی تولد بگیرم و شمع فوت کنم؟ مامانی باید سه ماه دیگه صبر کنی..... ...
10 خرداد 1393

کیان و اسباب بازی

پسری بابا مجید عاشق اینه که برای شما اسباب بازی بخره. با تمام مخالفتها و یکم راحتتر جیغ جیغ کردنهای من بازم به کارش ادامه میده. شاید فکر کنی من مامان بد جنسیم که نمیذارم بابایی برات اسباب بازی بخره ولی واقعا اینطور نیست مامان. دیگه اتاقت جا نداره و وقتی هر اسباب بازی تازگی و جذابیتش برای تو فقط چند روزه چرا باید اینهمه اسباب بازی بخریم؟  ولی چکار کنم که بابا مجید عاشق اون برق چشماته موقع خرید اسباب بازی. و شایدم شیرین زبونیت باعث میشه که حرف شما را بیشتر از من گوش بده. اومدی خونه با یه تفنگ گنده میگم این چیه ؟   میگی توفنگ بوزورگ! میگم بابا چرا بازم اسباب بازی؟ میگه رفتی بهش گفتی بابا میشه اینو برای من بخری؟ بابا هم گفت...
1 خرداد 1393
1